انگــــار که دل کرده با آتش هجـران خـو
با درد شـــدم مونس آسـایش و درمـان کو
قـدم خـم و افـســرده با مـوی ســپیـدم مـن
دلــدار ببین گـشــته زیبـاتر و افـشــان مو
من سوختم از غم ها او خنده به لـب دارد
دیگــر نبود چــون من دلــداه گــریان رو
انگارپس ازعمری ره را ز نو باید رفـت
دل صحن قدمهایش ای کاش که مهمان او
می سـوزم و می سـازم با آتـش هجرانش
در نـار بود جـایم شـد سـاکن رضــوان او