هر دم غمی دگر به دلم چنگ می کشد

کار من و تو را به سر جنگ می کشد

او هرکه را به سیاه و سپید رنگ می زند

تنها دلم دلی ست که بی رنگ می کشد

گاهی که صلح می شود و وقت رفتنست

نقشی دگر زده پایم چه لنگ می کشد

برگو چرا مهر تو باید به دل سپرد

وقتی ز قهرتو دل رو به سنگ می کشد

آری اگر نام مرا بر زبان نبرد میداند

عاشق رهش بسوی نام و ننگ می کشد

دیگر بس است گله از جور او نمیکنم

زیرا رخم سیاه و دلم را به انگ می کشد

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

Template Design:Dima Group