من دیگران نخواهم وقتی تو را ندارم
بهتر که من نمانم وقتی تو را ندارم
گیرم جهان گلستان من هم گلی ز بستان
من با غبان ندارم وقتی تو را ندارم
خورشید عالم آرا با آن خروش و تابان
تاریک شد جهانم وقتی تو را ندارم
شبها که مه درخشد روشن نموده راهم
کورست چشم جانم وقتی تو را ندارم
حیف است زندگانی حیفست جان سپردن
در برزخی نهانم وقتی تو را ندارم
وقتی دعا نمایم گویی گره گشایم
من این دعا نخواهم وقتی تو را ندارم
آتش چو دل بسوزد سنگین شود لسانم
اما چه سان ننالم وقتی تو را ندارم