دلــم خونــست زین زندان پر غــم

برای زخــــــــم من بفرست مرهم

بـــجای اشک چـشمم خون فشاند

زیادســــت آن بـهـا بر گیر این کم

قـفـس بشکــســتنم کی میدهی یاد

که من افــتان و خیزان آیم آن دم

ازین زندان رهـــایم کن به دستت

بزن عاشق کشی رسمش توبرهم

گشا آغوش و غرقــم کن بوصلت

مگـــــو دریاست این تو در پی نم

بدیـن رویـا دلــم خوش میــکنم تا

مگــر دل خو کند با این همه غم

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

Template Design:Dima Group