دیگر رمق ندارم از درد برکشم آه
ای وای از دل من از دردهای جانکاه
از درد تا به درمان صعب است راه دانم
باید که جان سپارم تا طی کنم من این راه
درمان اگر نمی بود از درد کی اثر بود
این زخمها که بینی بر شام تن بود ماه
دست ار زجان بشویم با درد چون بسازم
درمان دگر نجویم حتی به خواهش شاه
درمان و درد هرگز راه علاج ما نیست
فکری به حال خود کن ای اوفتاده در چاه
گر دیگران روانند دنبال درد و درمان
باشد عجب ولیکن برخادمان درگاه
شاید رمق بیابم اما ز کف دهم دوست
هم ناامید مانم هم چه نشین و گمراه
آری رمق نخواهم تا در رکاب شاهم
او بر گدا فرستد هم صحتی و هم جاه